جدول جو
جدول جو

معنی نان دانی - جستجوی لغت در جدول جو

نان دانی
جای نان، صندوق یا سبدی که در آن نان نهند، دیگ یا گنجۀ جای نان، جای نگه داشتن نان، ظرفی که نان در آن نگه دارند، محل ارتزاق، وسیلۀ اعاشه، راه معاش، ممر رزق، آنجا یا آن وسیله که از آن کسب رزق کنند: آزادی ناندانی عده کثیری شده است، (یادداشت مؤلف)، منبر و مسجد ناندانی ملا حسن است، مجازاً، شکم، معده،
- امثال:
همه جا سست و مست است ناندانیم درست است
لغت نامه دهخدا
نان دانی
محل درآمد و کسب و کار، مجازاً، شکم، معده
تصویری از نان دانی
تصویر نان دانی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
ویژگی مملکتی که در هر قسمت آن خان یا امیری حکمرانی می کند، ملوکالطوایفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن دانی
تصویر سخن دانی
سخن دان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان خانی
تصویر جان خانی
نوعی جوال بزرگ و خشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان دان
تصویر نهان دان
غیب دان، آنکه از غیب آگاه است و غیب و نهان را می داند، دانندۀ غیب، عالم الغیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان دانه
تصویر نهان دانه
ویژگی گیاهی که دانه اش درون میوه است مانند گلابی و سیب
فرهنگ فارسی عمید
(عَ جَ مَ دَ)
روزی دادن. رزق رساندن. با بذل و بخشش معاش اطرافیان و زیردستان را تأمین کردن. روزی رساندن. موجبات معیشت دیگران فراهم کردن:
به فضل و خوی پسندیده جست باید نام
دگر به دادن نان و به بذل کردن زر.
فرخی.
و امیرک بیهقی را با خود برد و نان داد. (تاریخ بیهقی).
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو به رحمت نان دهد.
مولوی.
مخور هول ابلیس تا جان دهد
همان کس که دندان دهد نان دهد.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 149).
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درویش شبخانه ساخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ملوک الطوایفی، رجوع به ملوک الطوایفی شود، هرج و مرج
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
منسوب است به انجدان که گمان میکنم نوعی تخم باشد.
لغت نامه دهخدا
غمگینی، اندوهگینی، فسردگی، نژندی، غمناکی، ملول و غمزده و افسرده بودن، ناشادمانی، ناشادی، حالت و صفت ناشادان
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نان دهی. پهلوداری. عمل نان رسان. رجوع به نان رسان و نان رساندن شود
لغت نامه دهخدا
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه،
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نان تهی. نان پتی. نان خشک. نان بی نانخورش
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای صنعتی چین و مرکز ایالت ’کیانک سی’ است و بالغ بر 400000 نفر جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سخن دانی. زبان آوری. فصاحت. زبان داری. اهل سخن بودن. توانایی در سخن:
زبان دانی تو را مغرور خود کرده ست لیکن تو
نجات اندر خموشی دان زیان اندر زبان دانی.
سنائی.
شوخ چشمی بین که میخواهد کلیم بی زبان
پیش شمع طور اظهار زبان دانی کند.
صائب.
، زبانهای متعدد غیر از زبان مادری دانستن. ترجمه دانستن و توانستن. بلغات متعدد تکلم کردن. رجوع به زبان دان شود
لغت نامه دهخدا
(نِ/ نَ دَ)
غیرقابل وضع. ناگذاشتنی، که واگذاشتنی نیست. که نتوان بترک آن گفت
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ نَ / نِ)
در طبیعی، نهان دانگان، مستورالبذور. رستنی هائی که دانۀ آنها پوشیده است مثل باقلا. (لغات فرهنگستان). و نیز رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 124 و 197 شود
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که نان در آن نهند، نان دانی، رجوع به ناندانی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
علم به غیب. (یادداشت مؤلف). صفت و عمل نهان دان. رجوع به نهان دان شود
لغت نامه دهخدا
حذاقت، مهارت، استادی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
طایفۀ گیاههای مونوکوتی لدن ذوفلقه
لغت نامه دهخدا
گیاهی که دانه ای در داخل میوه پوشیده و مستور باشد مثل گیلاس و گلابی و جز آن: مستور البذر (نهان دانگان)، یا نهان دانگان. (نو) جمع نهان دانه. رده عظیمی از گیاهان گل دار (پیدا زا) که دانه های آنها در تخمدان بسته ای قرار گرفته و پوسته ای آنها را میپوشاند و معمولا این تخمدان بسته پس از رسیدن میوه گیلاه را تشکیل میدهد: مستور البذور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان دان
تصویر دان دان
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
فرهنگ لغت هوشیار
بخشیدن نان عطاکردن نان، روزی رساندن رزق دادن: اوراببهانه نان دادن درخانه کشتندزن بترسید وبگریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان رسانی
تصویر نان رسانی
نان دهی، مددرساندن بمعاش دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان قاقی
تصویر نان قاقی
نان کاک نان شیرمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دانی
تصویر کار دانی
دانند گی کار شناسند گی کار، اطلاع بصیرت وقوف: (بدان کار دانی و کار آگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی)، (نظامی)، وزارت، خدمتگزاری چاکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
حکومتی که در هر گوشه آن خان یا امیری حکمفرما باشد ملوک الطوایفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دانه
تصویر جان دانه
جایی از پیش سرکه در کودکی نرم و جهنده باشد یافوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان داری
تصویر نان داری
نان داشتن، فراهم بودن اسباب معاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان دهی
تصویر نان دهی
دادن نان، بخشندگی سخاوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
حکومتی با دولت مرکزی ضعیف، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان جانی
تصویر جان جانی
بسیار عزیز، صمیمی
فرهنگ فارسی معین
بسیار صمیمی و عزیز
فرهنگ گویش مازندرانی